کتابی طنز از 20 خاطره ی دفاع مقدس
قسمتی از این کتاب:
"قرار گذاشتیم بودیم هر شب یکی از بچه های چادر رو در مراسم "جشن
پتو" بزنیم.یه روز گفتیم:ما چرا خودمون رو می زنیم؟
واسه همین قرار شد یکی بره بیرون و
اولین کسی رو که دید بکشونه توی چادر،به همین خاطر یکی از بچه ها رفت بیرون و بعد
از مدتی با یه حاج آقا اومد داخل.
اول جا خوردیم.ولی خب دیگه نمی شد کاریش
کرد. گفتم:"حاج آقا بچه ها یه سوال دارن."